اگر همراه ما بوده باشید حتما دو بخش اول سفرنامه را خواندهاید، در بخش اول سفر به محله گردی در گارزگاه و فهادان گذشت و روز دوم سفر به شهر میبد رفتیم و در میانه راه به چک چک هم سر زدیم. با ایران تراول در روز سوم سفرنامه یزد همراه باشید.
روز سوم سفر ما به یزد، شهر رنگ و بوی دیگری گرفته بود. بعد از تعطیلیهای به مناسبت چهلم امام حسین (ع) شهر تقریباً کمی شور گرفته بود، هرچند هنوز پرچمهای سیاه پابرجا بود و در گوشه و کنار شهر موکبهایی مشغول توزیع نذری بین مردم بودند، نذریها هم اغلب چای، آن هم در استکانهای کوچکِ قدیمی.
روز انتهایی سفرنامه یزد
روز آخر سفر ما به یزد بود و احساس میکردیم خیلی زود تمام شده است و تمایلی به بازگشت نداشتیم. روز سوم، تورلیدرمان برایمان گشت شهری از بافت تاریخی یزد را در نظر گرفته بود.
همراه با صبا صبح زود بیدار شدیم، از شب پیش تصمیم گرفته بودیم که صبحانه را به جای هتلمان در کافهعدسی پناهنده بخوریم، تعریفش را زیاد شنیده بودیم و هرکس که به یزد سفر کرده بود، اینجا را توصیه کرده بود. کافهعدسی پنهانده در یزد دو شعبه دارد، یکی در بازار قدیمی شهر و نزدیک مجموعهی امیرچخماق و یکی هم در صفاییه. صفاییه که از ما دور بود و تصمیم گرفتیم به شعبهی قدیمی پنهانده در بازار برویم. بسیار شلوغ و بینظم بود، مثل اکثر جاهای یزد البته. اگر خودت نجنبی و فکری به حال خودت نکنی معمولاً زیاد وقتت گرفته میشود. راستش عدسی خوشمزهای بود ولی نه خود غذا و نه محیطش اصلاً چیز دندانگیری و عجیبی نبود. به تحمل شلوغی و بینظمیاش نمیارزید.
خورده و نخورده، پیاده به سوی هتلمان برگشتیم؛ قرارمان با خانم انتظاری جلوی هتل بود، زیاد معطل نشدیم. این بار خبری از مینیبوی نبود و یک هایس کوچک زوار در رفته به سراغمان آمد. از همراهان دیروزمان، خانم و آقای میانسالِ خوش مشرب و مهربان بودند، خوشحال شدیم از دیدارشان و به همین دلیل شروع این تور برایمان بهتر از تور روز گذشته شد.
سه نفر از مسافران در هتل باغ مشیرالممالک بودند و باید به سراغشان میرفتیم؛ بهانهای بود که این باغ زیبا را هم ببینیم. بسیار باصفا بود. چند دقیقهای گشتی در این باغ زدیم راه افتادیم.

همراهان جدیدمان دو خانم تقریباً جوان بودند که سه بچهی کوچک هم داشتند. شرایط خوب نبود، بچهها مانع از انجام سریع برنامههای تور میشدند، بدون شک ولی خب چارهای نبود، باید صبوری پیشه میکردیم.
باغ دولت آباد یزد
اولین مقصدمان باغ دولتآباد بود. باغی که به دلیل بادگیر بلندش شناخته شده و معروف است. بادگیری که بلندترین بادگیر دنیا است و از این منظر اهمیت فراوانی دارد. بادگیری که حدود ۴۰ متر ارتفاع دارد و بر کوشک افشاری این باغ بنا شده است. محمدتقیخان بافقی سرسلسلهی خاندان خوانین یزد، پیش از احداث این بنا، قناتی به طول ۶۵ کیلومتر را از مهریز به سوی یزد احداث کرده و بعد کوشکها را در آن ساخته است.

آتشکده زرتشتیان یزد
بعد از کمی قدم زدن و عکس گرفتن، باغ دولتآباد را به مقصد آتشکدهی زرتشیان یزد ترک کردیم. انتظار زیادی کشیده بودم برای دیدن این آتشکده، از حدود سالهای نوجوانی شاید؛ ولی خب بیشتر با یک موزه مواجه شدم، موزهای از آیینهای زرتشتیان، آن هم کاملاً موزهای قدیمی و بدون ابزار و ادوات مدرن اطلاعرسانی. خیلی دلم میخواست شاهد مناسک زرتشتیان باشم و واقعاً دیدن شعلهای آتش آن هم از پشت شیشهای زخیم، سیرابم نمیکرد. حالا بماند که در اقدامی کاملاً غیر حرفهای کارگرانی استخر آب مقابل عمارت آتشکده را آن هم در ساعتی که بازدیدکنندههای فراوانی داشت، لایروبی میکردند!

میدان امیر چخماق یزد
بعد از آتشکده، راهی مجموعهی امیرچخماق شدیم. یعنی معروفترین المان شهر یزد. تا آن روز فکر میکردم امیرچخماق یعنی آن بنای با گلدستههای بلند، مسجد است، حالا نگو چیزی شبیه دروازه است و کاربریهای متفاوتی هم در طول تاریخ داشته است. «ستی فاطمه» خواهر یا دختر گوهرشاد، همسر شاهرخ میرزا، حاکم خراسان، بانی این مجموعه بوده است و در گوشهی این مجموعه، مسجدی هم به نام خودش ساخته است. مسجدی بدون گلدسته که نشاندهندهی آن است که سازندهاش یک زن بوده است.

برای خرید سوغاتی با راهنمایی تورلیدر به فروشگاه حاجی خلیفه رفتیم که دیگر اوج بینظمی را شاهد بودیم. فکر کنید بروید بزرگترین فروشگاه اصفهان و گز پیدا نکنید! قطاب نداشت این فروشگاه معروف و پاسخ درستی هم به مردم نمیداد که چه زمانی آماده میشود. انگار انتظار این همه مسافر را نداشتهاند حالا جالب اینجاست که خودشان میگفتند این شلوغیها در مقابل شلوغیهای عید، هیچ نیست.
برای ناهار رفتیم رستوران خوان دوحد که غذای خوبی داشت ولی خب فضای رستوران که یک خانهی تاریخیِ مرمت شده بود، خوب نبود و ترکهای بزرگی روی دیوارهای بنا دیده میشد و نشان میداد که بنا نیاز به بازسازی دوباره دارد شدیداً.
محله فهادان یزد
اما قدم زدن در کوچهپسکوچههای محلهی فهادان، زیباترین قسمت تور روز سوم بود. کوچههایی با ساباطهای فراوان. ساباطها یا همان کوچههای مسقف در شهرهای کویری اهمیت فراوانی داشته و باعث آسایش مردم در آمد و شدها میشده است. قبلاً نمونههایش را در سمنان و روستای خودمان بیابانک دیده بودم ولی واقعاً در یزد به میزان زیادی این ساباطها باقی مانده و با همت یزدیها مرمت شده است.
زندان اسکندر
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت؛ حافظ گفته است. منظورش زمانی است که از شیراز دلبرش دل میکند و راهی یزد میشود؛ اما بنایی به نام زندان اسکندر در یزد وجود ندارد، نشانههایش هم در تاریخ نیست انگار. مدرسهی ضیاییه در محلهی فهادان یزد معروف است به زندان اسکندر، شاید به دلیل نوع ساختمان و زیرزمینهای عمیق و ترسناکش. خلاصه که اگر میراث فرهنگی قبول کند که اینجا زندان اسکندر نیست، ادارهی اوقاف اینجا را تصاحب خواهد کرد و به همین دلیل ترجیح میدهد موضعگیری رسمی نکند و اینجا را زندان اسکندر بنامد تا در تملکش باشد. راستش برای یزد هم بد نیست، گردشگر نام زندان اسکندر جذابیت بیشتری برایش دارد تا مدرسهی ضیاییه!

گوردخمههای زرتشتیان در سفرنامه یزد
بعد از دیدن مسجد جامع یزد با آن هم زیباییهایش و البته صرف فالودهی خوشمزهی یزدی در کنار این مسجد منحصر به فرد راهی گوردخمه یا همان استودان شدیم. چیزی به غروب نمانده بود و با عجله راه افتادیم. اینجا هم یکی از رویاهای کودکیام بوده است. مکانی در بلندای کوه، در نزدیکی صفاییهی فعلی یزد. محلی که زرتشتیان طی آیینهای خاصی مردگان خودشان را در محلهایی به نام استودان یا همان استخواندان، قرار میدادند تا لاشخورها جنازهها بخورند و سپس استخوانها را در گوالی میانداختند و روی آن هم تیزاب میریختند تا تجزیه شود و چیزی از آن باقی نماند. زرتشتیان برای عناصر اربعه احترام ویژهای قائل بودند و هستند و اعتقاد داشتند که خاک نباید با دفن اموات آلوده شود و به همین دلیل هم از این شیوه استفاده میکردند.

بعدها و با گسترش شهر یزد و نزدیک شدن انسانها به این مکانها، لاشخورها سمت جنازهها نمیآمدند و جنازهها بو میگرفت و هزار گرفتاری دیگر، تا اینکه زرتشتیان ناچار شدند مردگانشان را در خاک دفن کنند.
وقتی از کوه پایین میآمدیم هوا کاملاً تاریک بود، من بودم و صبا و آن خانم و آقای میانسال. آن دو زن تقریباً جوان و بچههایشان در هایس مانده بودند. اصلاً نفهمیدم برای چه این همه هزینه کرده بودند و به این سفر آمده بودند؛ در آتشکده هم گوشهای نشستند و مشغول نگهداری از بچهها بودند، همچنان که در کوچهگردی و امیرچخماق!

شب وارد هتل شدیم، این آخرین شب سکونت در فیروزهی زیبا بود، باید تا قطرهی آخرش را استفاده میکردیم.
در پایان این سفرنامه دوست دارم نظرتان را در مورد سفرنامه یزد بدانم تا در نگارش سفرنامههای دیگر از نکات شما استفاده کنم. ممنون از همراهی شما!